اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تور

نویسه گردانی: TWR
تور. (اِخ ) ولایت توران را نیز گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). ولایت توران زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). نام مملکت توران . (ناظم الاطباء). ولایتی که فریدون به تور داد و به نام او توران موسوم شده ... و توران غیر ترکستان بوده ، در قدیم الایام آن ولایت را پارسیان دهستان و ایرانشهر می خوانده اند، چون به تور داده شد توران خواندند؛ یعنی مال تو و توران محدود بوده از سوی جنوب به تخارستان و جبال جترال و از سوی شمال به بلاد خوارزم و دشت قبچاق و از جانب مغرب به دریای جرجان و خراسان و از مشرق به ارض ترکستان و مغولستان . و چون عرب بر آن ولایت مستولی شدند به ماوراءالنهر موسوم شد ومحتوی است بر اقلیم چهارم و پنجم و کوهستان آن ولایات بیشتر از بیابان است . قوم اوزبک و تراکمه و افغان در آن ساکنند... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
زشهری به داد آمدستیم دور
ز ایران ازآن سوی ، زآن سوی تور.

فردوسی (از انجمن آرا).


تو گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه ترا جنگ ایران وتور.

فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).


میان را ببندد به کین پدر
کند کشور تور زیر و زبر.

فردوسی .


گر کین تو بگذرد سوی هند
ور خشم تو، ره برد سوی تور.

امیر معزی .


گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا.

خاقانی .


گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست .

خاقانی .


اگرتخت چین خواهی و تاج تور ۞
ز فرمانبری نیست این بنده دور.

نظامی .


بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور.

سعدی (بوستان ).


رجوع به توران شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تور. [ تُرْ ] (اِخ ) ۞ پسر اودن ۞ و خدای جنگ در نزد مردم اسکاندیناو. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
تور ، به معنای گشت می باشد که هم ریشه ی همسان با واژگان تور و توریسم در زبان انگلیسی است .
تورء. [ ت َ وَرْ رُءْ ] (ع مص ) فراگرفتن زمین کسی را: تورأت علیه الارض ؛ فراگرفت او را زمین . حکاه ابن جنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
حیوانی است دورگه از سگ و شغال که از انسان ترسی ندارد جثه ای کوچک تر از سگ و پوزه ای همانند سگ دارد، با رنگی زرد و صدای زوزه آن بسیار وحشتناک و ترسناک...
تور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تور شود.
شاه تور. (اِخ ) دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان . دارای 583 تن سکنه . آب آن از قنات و زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه و...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تار و تور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت تیره و تاریک . (جهانگیری ). بسیار تیره و تاریک . (برهان ). تاریک و تیره و بسیار تاریک . (آنندراج ) (ا...
تئومس تور. [ ت ِ ءُ م ِ ] (اِخ ) ۞ در دوران شاهنشاهی خشایارشا جبار جزیره ٔ «سامُس » بود. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 865 شود.
تور انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن و گستردن تور در زمین و هوا و آب برای گرفتن مرغ و ماهی . (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا).- به ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۵/۰۶/۰۵ Iran
0
0

در مورد پنج نام اسکیتان یعنی تور در زبان مردم قفقاز، سکا (چهاگا در سانسکریت)، کورو (کور در کُردی)، اسکول (در زبان کردی و بلوچی) و اسکیت (سکوت در زبان روسی) گفتنی است که آنها مترادف با هم به معنی بزکوهی (حیوان توتمی اسکیتان) بوده اند.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.