اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

توغ

نویسه گردانی: TWḠ
توغ . (اِ) جنسی است از هیزم سخت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229). هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند. (برهان ) (آنندراج ). همان درخت تاغ و تاخ . (فرهنگ رشیدی ). هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). هیزم کوهی است سخت . (اوبهی ) (از صحاح الفرس ). هیزمی است که آتش او سخت تیز است . (شرفنامه ٔ منیری ). تاغ . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ .
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229).
گفته ای من گشته ام همچون فلان
کی تواند گشت همچون عود توغ .

منجیک (از اوبهی ).


رجوع به تاغ و داغداغان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
طوق بهار. [ طَ / طُو ق ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوس قزح بود. (فرهنگ اوبهی ). آزفنداک . آفنداک . تیراژه . کمر رستم . کمردون . کمان رستم ....
دالیةبن طوق . [ ی َ ت ُ ن ُ طَ ] (اِخ ) شهرکی است بر کناره ٔ فرات . دالیة. رجوع به دالیة شود.
طوق عنبرینه . [ طَ/ طُو ق ِ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طوق عنبر. کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (آنندراج ).
طوق انداختن . [ طَ / طُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) سرخ یا سیاه شدن اطراف و پیرامون ریش و قرحه . سرخ یا سیاه شدن پیرامون چشم از لاغری یا بیماری...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.