ته نشان . [ ت َه ْ ن ِ ] (ن مف مرکب ) قبضه ٔ شمشیر و کارد و جز آن که مرصع باشد و یا تارهای طلا و نقره درآن کوفته باشند. (ناظم الاطباء). آن است که اول بر قبضه ٔ شمشیر و امثال آن کنده کنند و بعد از آن طلا یا جواهر بر او نشانند... . (آنندراج ). آنچه قبضه های تیغ و غیره تارهای کنده طلا در آن کوفته می نشانند بطوری که نقوش گلها پدید آید. (غیاث اللغات )
: شدم اشرف گرفتار گل اندامی که از خونم
غلاف خنجر نازش جواهر ته نشان باشد.
محمد سعید اشرف (آنندراج ).
خون شد فسرده در دل اندوه پیشه ام
شد ته نشان ز ریزه ٔ یاقوت شیشه ام .
علی رضا شوشانی (از آنندراج ).