تیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ رامی . (آنندراج ). رامی . نشابه . نابل . (از منتهی الارب ). کمانکش و کماندار و تفنگچی . (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده
: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ص
525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی . (حدود العالم ). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم ). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه . (حدود العالم ).
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز.
فرخی .
و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
95).
حمله ها بر به طبع تیغگذار
رزمها کن به وهم تیرانداز.
مسعودسعد.
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه .
نظامی .
همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی ).
گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست .
مولوی .
چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان ).
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.
سعدی (گلستان ).
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را.
سعدی .
باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنه ٔ تیرآورانم می کشد.
حافظ.
عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص
304).
خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی .
کلیم (از آنندراج ).
رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.