تیره خاک . [ رَ
/ رِ ] (اِ مرکب ) تیره خاکدان . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود. || خاک سیاه . زمین تیره
: به شاهی مرا داد یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک .
فردوسی .
که آن نامور تا نگردد هلاک
نغلتد چو مار اندرین تیره خاک .
فردوسی .
وگر دور از ایدر تو گردی هلاک
از ایران برآید یکی تیره خاک .
فردوسی .
چکی خون نبود از بر تیره خاک
یکی سیمتن را سراز تیغ چاک .
(از لغتنامه ٔ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فروبرد سر پیش یزدان پاک
رخ خویش بنهاد بر تیره خاک .
شمسی (یوسف و زلیخا).
به که بجوید دل پرهیزناک
روشنی آب در این تیره خاک .
نظامی .
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.