تیره رنگ . [ رَ
/ رِ رَ ] (ص مرکب ) سیاهرنگ و کدررنگ . (ناظم الاطباء). اکهب . اکدر. (تاج المصادر بیهقی ). تیره گون
: که این مرده ری ببر و خفتان جنگ
بینداز و این مغفر تیره رنگ .
فردوسی .
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ .
فردوسی .
زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ
که پنهان شد از گرد رخسار زنگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش .
ناصرخسرو (دیوان ص 216).
پدر گفتش اندر شب تیره رنگ
چه دانی که گوهر کدام است و سنگ .
سعدی (بوستان ).
بگوش آمدش در شب تیره رنگ
که شخصی همی نالد از دست تنگ .
سعدی (بوستان ).
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| (اِ مرکب ) اسب و کمیت که سرخ و تیره باشد. (ناظم الاطباء).