تیره گون . [ رَ
/ رِ ] (ص مرکب )سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء)
: ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
بدرید دل در شب تیره گون .
فردوسی .
چو روشن شود تیره گون اخترم
بکشتی ز آب زره بگذرم .
فردوسی .
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون .
فردوسی .
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب از او بزمان تیره گون شود.
لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
۞ بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهرمن و یزدان کند.
عنصری .
گران گشت از رنج سیمین ستون
گلش گشت گلرنگ و مه تیره گون .
اسدی (گرشاسب نامه ).
زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ
که پنهان شد از گرد رخسار زنگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
رجوع به تیره و ترکیبهای دیگر آن شود.