تیز
نویسه گردانی:
TYZ
تیز. [ ت َ ] (ع مص ) غلبه نمودن . || لرزیدن تیر که در نشانه زده باشند. یقال : تاز السّهم فی الرمیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
چنگال تیز. [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگال . قوی پنجه ٔ. مجهز برای پیکار. آماده برای نبرد : تو شادان دل و مرگ چنگال تیزنشسته چو شیر ژیان پرستیز. فر...
چنگال تیز. [ چ َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرپنجه ٔ نیرومند. پنجه ٔ قوی : چرا چون پلنگان بچنگال تیزنینگیزد از خان او رستخیز.فردوسی .
دندان تیز. [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و برنده دارد. || بی رحم وظالم و جفاکار و متعدی . (ناظم الاطباء) : هرکه را نوبتی ز دندان تیزدر جرا...
تیز گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تند و بران شدن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). || خشمگین و قهرآلود...
زاویه ٔ تیز. [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاویه ٔ حاده شود.
تیز گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند و بران گرداندن . برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها. || قوی گردانیدن ....
تیز نگریستن . [ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) در کسی ، به خشم در او دیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست . (حدودالعالم...
طبع تیز کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مشتاق و حریص گردانیدن طبع را بچیزی . (آنندراج ).
عر و تیز کردن . [ ع َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر و صدا و داد و بیداد راه انداختن . هارت و پورت کردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ). عربده کشیدن و...
چنگ تیز کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده نبرد و کشتار شدن : چون بر تو همی تیز کند چنگ پس او راجوینده چرایی تو به دندان و به چنگال ....