تیز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )تیز گردیدن . خشمگین شدن . قهرآلود گشتن
: به رستم چنین گفت کای نامجوی
سبک تیز گشتی بدین گفتگوی .
فردوسی .
بدو گفت بهرام کای جنگجوی
چرا تیز گشتی بدین گفتگوی .
فردوسی .
-
تیز گشتن بر کاری یا تیز گشتن دل بر کاری ؛ کنایه از سخت خواهان و راغب شدن . برانگیخته شدن
: پسند آمدش نغز گفتار اوی
دلش تیزتر گشت بر کار اوی .
فردوسی .
عبدالرحمن او را [ قطام را ] گفت : بزن من باش . قطام گفتا: تو کابین من نداری . عبدالرحمن گفتا: کابین تو چیست گفت هزار درم سیم و غلامی و کنیزی و خون مرتضی علی . عبدالرحمن گفت : این همه بدهم و علی را بکشم و عظیم تیز گشت بر آن کار. (مجمل التواریخ و القصص ).
-
تیز گشتن سر ؛ کنایه از سخت خشمگین و پرهیجان شدن
: سر بی خرد زآن سخن تیز گشت
بجوشید و مغزش بدآمیز گشت .
فردوسی .
|| پررونق و رایج گردیدن بازار و کارزار
: خبردهی ، ببر خسرو آمد و گفتا
که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار.
فرخی .
تیزتر گشت جهل رابازار
سوی جهال صدره از الماس .
ناصرخسرو.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.