تیزگوش . (ص مرکب ) آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند. (ناظم الاطباء). دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود. که آواز آهسته شنود
: برآمد یکی گرد و برشد خروش
همه کر شدی مردم تیزگوش .
(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج
8 ص
2424).
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش
۞ وپهن پشت و نرم چرم و خردموی .
منوچهری .
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش
۞ و رنگ چشم و شیردست و پیل پای .
منوچهری .
تیزگوشی
۞ پهن پشتی ابلقی
گردسمی خردمویی فربهی .
منوچهری .