تیمار خوردن . [ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اندوه و غم خوردن . خود را در رنج و غم انداختن از بهر کسی یا چیزی
: بیامد بر کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد.
فردوسی .
به شیده چنین گفت کای پرخرد
سپاه تو تیمار تو کی خورد.
فردوسی .
بپرسید و بسیار تیمار خورد
سپهبد همه یک به یک یاد کرد.
فردوسی .
کسی که او غم هجران کشیده نیست چومن
ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار.
فرخی .
شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست
وقت است که او را برهانیم ز تیمار.
فرخی .
هر که او اندوه و تیمار تو نگزیند
تو به خیره چه خوری انده و تیمارش .
ناصرخسرو.
چو خواهد بودنیها بی گمان بود
ندارد خوردن تیمار و غم سود.
ناصرخسرو.
زندان جان تست تن ای نادان
تیمار کار او چه خوری چندین .
ناصرخسرو.
اگرچه وسوسه در دل ز عشق دارم صعب
دلم ز وسوسه ٔ عشق کی خورد تیمار.
میرمعزی (از آنندراج ).
اگرچه دمبدم تیمار می خورد
بیاد روی خسروصبر می کرد.
نظامی .
کند تنهاروی در کار خسرو
به تنهائی خورد تیمار خسرو.
نظامی .
لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن . (گلستان ).
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست .
سعدی (بوستان ).
دلم خون گشت از این تیمار خوردن
درونم خسته شد زین خار خوردن .
؟ (از آنندراج ).
برافتاد ترس اندرین لشکرم
ندارم که تیمار آن چون خورم .
؟ (از آنندراج ).
کی دل دهم در سادگی کآن شوخ تیمارش خورد
گر می تواند چاره ای از چشم بیمارش کند.
مخلص کاشی (از آنندراج ).