تیمار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )پرستاری کردن . (از ناظم الاطباء). تعهد و غمخواری و حراست و مواظبت حال کسی کردن . توجه و مراقبت کردن ازکسی یا بیماری یا چیزی
: و چون او نیز از دنیا برفت پسر او احمدخان پادشاه شد. این شمس آباد راتیمار نکرد تا خراب شد. (تاریخ بخارا ص
35). خاندانهای بزرگ قدیم را تیمار کردی و مردمان اصیل را نیکو داشتی هم از عرب و هم از عجم . (تاریخ بخارا ص
70).
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش کرد.
سعدی (بوستان ).
|| با شال و قشو، بدن اسب و دیگر ستور را مالش دادن . (ناظم الاطباء). با شانه ؛ یعنی پشتخوار یا قشو، گرد و موی زاید را از تن اسب و استر و... گرفتن . قشو کردن . مالیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).