اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثأی

نویسه گردانی: ṮAY
ثأی . [ ث َءْی ْ ] (اِخ ) نام محلی است و گاه بصورت تثنیه ثأیان گویند. (مراصد الاطلاع ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خوش سای . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ) شمشاد. (ناظم الاطباء). بقش . (فیروزآبادی ): بقش ؛ درختی است و آنرابه فارسی خوش سای گویند. (منتهی الارب ). بقس ...
دست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
سنگ سای . [ س َ ] (نف مرکب ) سنگ ساینده : گهی جانور بُد رونده ز جای بسینه زمین در بتن سنگسای . اسدی .زهر بقعه شدندی سنگ سایان بماندندی در او...
طیب سای . (نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگی که بدان عطریات از قبیل مشک و غالیه وغیر آن سایند: قسطناس ؛ سنگ طیب سای . (منتهی الارب ).
سقه سای . [ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کیوان بخش آفرین شهرستان تبریز، دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سمن سای . [ س َ م َ ] (نف مرکب ) در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج ). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن ...
گنج سای . [ گ َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ گنج . آنچه که گنج را ساید. || آنچه گنج را فروتر از خویش گیرد : گوهر گنج سای مدح تراگشته غواص ذهن م...
لعل سای . [ ل َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ لعل : کی شدی این سنگ مفرح گرای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پ...
نمک سای .[ ن َ م َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ نمک . آنکه سنگ نمک را می سابد. || (اِ مرکب ) ابزار سابیدن نمک .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.