اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثخن

نویسه گردانی: ṮḴN
ثخن . [ ث ُ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثخین . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
سخن سنجی . [ س ُ خ َ س َ ] (حامص مرکب )عمل سخن سنج . سخن فهمی . ادیبی . سخن شناسی : هر که میزان سخن سنجی داند کردن بجزاز راستی مدحش شاهین نکن...
سخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب : سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان ...
سخن روان . [ س ُخ َ رَ ] (ص مرکب ) بلیغ و زبان آور. (ناظم الاطباء).
سخن رانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) نطق کردن در مجمعی . عمل سخن ران . کنفرانس . نطق .
سخن سگال . [ س ُ خ َ س ِ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخن سرا. نغمه پرداز. آوازه خوان : بلبل که سخن سگال باشدبی گل همه سال لال باشد.نظامی .
سخن نیوش . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو. شنونده . مقابل کر و ناشنوا : ماهی به روی لیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی...
صاحب سخن . [ ح ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سخن ور. ناطق . گوینده .- امثال : مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد .رجوع به امثال و حکم شود.
سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار ص...
سخن گستر. [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) در عرف ، سخنگو و شاعر. (آنندراج ) : بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال که میر سیر شد از بنده ٔ سخن گستر. ع...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۱ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.