ثریر
نویسه گردانی:
ṮRYR
ثریر. [ ث ُ رَ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ثروتی از ابن زبیر بوده است . (مراصد الاطلاع ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سریر. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرویسه است که قوس و قزح باشد. (برهان ). قوس و قزح و آن را سدکیس و سرویسه نیز خوانند. (جهانگیری ). آزفنداک . آژفنداک ...
سریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت . (برهان ). تخت پادشاه . (جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی برید...
سریر. [ س َ ] (اِخ )دهانه جویی است نزدیک جار که کشتی های حبشه که به مدینه آیند آنجا لنگر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سریر. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی دارم و بنی کنانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). جایگاهی در دیار بنی دارم در یمامه . (از معجم البلدان ...
سریر. [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست . (برهان ). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسک...
سریر. [ س َ ] (اِخ ) مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سر خود و دینی و ملتی جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب )....
صریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || ج...
فلک سریر. [ ف َ ل َ س َ ] (ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه تخت سلطنت و قدرت او رابر فلک نهاده اند. به کنایه ، پیروز ...
سریر فلک . [ س َ رِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه ازبنات النعش و آن هفت ستاره باشد شمالی بصورت چوگان . (برهان ). کنایه از بنات النعش . (انجمن آرای ...
صاحب سریر. [ ح ِ س َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . خداوند تخت : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .سریری (؟) ز گفتار صاحب س...