اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثعد

نویسه گردانی: ṮʽD
ثعد. [ ث َ ] (ع ص ، اِ) رُطب یا غوره ٔ خرمای نرم شده و آب گرفته . || بَقل ثعد؛ تره ٔ تازه و تر. || ثری ثعد؛ خاک نرم . || ماله ثعد و لامعد؛ نیست او را اندک و بسیار.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
حافظ سعد. [ ف ِ س َ ] (اِخ ) ازجمله ٔ مریدان میر قاسم انوار است ولیکن چون بی باک و ناپاک بود میر او را از خانقاه بیرون کرد، و فرمود تا خاک ن...
ابن سعد. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن سعدبن منیع زهری بصری . کاتب واقدی محمدبن عمربن واقد. او تاریخ و حدیث از واقدی و دیگر اصحاب ...
ابن سعد. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) عمربن سعدبن ابی وقاص زهری . در سال 61 هَ .ق . بسرکردگی چهارهزار تن از دست عبیداﷲبن زیاد بحرب حضرت حسین بن ...
اختر سعد. [ اَ ت َ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ) ۞ ستاره ای که آثار فرخنده و خجسته دارد. ستاره ٔ سعد. اختر نیک . مقابل اختر نحس .
ابناء سعد. [ اَ ءِ س َ ] (اِخ ) اولاد سعدبن زید منات .
سعد اخبیه . [ س َ دِ اَ ی َ ] (اِخ ) رجوع به سعدالاخبیه شود.
سعد تمیمی . [ س َ دِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به سعدبن محمدبن سعدبن صیفی تمیمی شود.
ساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده...
سعد و اسما. [ س َدُ اَ ] (اِخ ) اول نام عاشق و دوم نام معشوقه ای است که در عرب بوده اند. (غیاث ) (آنندراج ) : چشمه بانوی و درخت است اخستان...
رشدبن سعد. [ رُ دِ ن ِ س َ ] (اِخ ) یا رشدبن سعد مصری ، مکنی به ابوالحجاج . تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.