ثقف
نویسه گردانی:
ṮQF
ثقف . [ ث َ ] (اِخ ) ابن فروه ٔ ساعدی . صحابی است . و او در خیبر یا در احد بشهادت رسید و بعضی نام او را ثقب گفته اند.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ثقف . [ ث َ / ث َ ق َ ] (ع مص ) دانستن . دریافتن . یافتن . || گرفتن بزودی . || زیرک و سبک و چالاک گردیدن . || ثفافت . || غالب آمدن در د...
ثقف . [ ث َ / ث َق َ ] (ع ص ، اِ) دانا و استاد در حرب و طعن و ضرب .
ثقف . [ ث َ ] (اِخ ) ابن عمرو عدوائی . صحابی است از مردم قریش . او با دو برادر خویش درک غزوه ٔ بدر کردند و در غزای خیبر و بروایتی در جنگ احد ...
ثقف . [ ث َ ] (اِخ ) ابن عمروبن شمیظ اسدی . رجوع به ثفاف ... شود.
ثقف . [ ث َ ] (اِخ ) محلی است در شعر. (مراصد الاطلاع ).
ثقف . [ ث ُ ق ُ / ث َ ق َ ] (ع مص ) زیرک و ماهر شدن . || چست و چالاک شدن .
ثقف . [ ث ُ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ ثقاف .
ثقف . [ ث ِ / ث َ ق ِ / ث َ ق ُ ] (ع ص ، اِ) مرد استاد. || زیرک . چست و سبک . ندس .
سقف . [ س َ ] (ع اِ) آسمانه . (دهار). عرش . (نصاب ). آسمان خانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (منتهی الارب ) : این خانه را از سقف...
سقف . [ س َ ق َ ] (ع مص ) دراز شدن و کوژ شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) درازی با کژی . (منتهی الارب ).