ثوی
نویسه گردانی:
ṮWY
ثوی . [ ث َ وی ی ] (ع اِ) ج ِ ثَوّة.
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ثوی . [ ث َ وی ی ] (ع اِ) مهمانسرای . || مهمان . || بندی . ج ، اَثویاء. || مجاور یکی از حرمین شریفین .
ثوی . [ ث ُ وی ی ] (ع مص ) ثُوَّة. || اقامت دراز کردن . || فرود آمدن .
ثوی . [ث ِ وی ی ] (ع اِ) جامه ٔ گروهه که بالای میخ بندند و بر آن مشک شیر بجنبانند تا مشک دریده و پاره نگردد.
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) تندرست . (دهار). درست اندام . ج ، سویون و اسویاء. (مهذب الاسماء).
سوی . (اِ) طرف . (غیاث ) (آنندراج ).صوب . (مهذب الاسماء). زی . جانب . جهت : جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه ٔ سویها. (تاریخ سیستان ).عقلت یک سو...
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) مستقیم . راست : گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی .سوزنی .
سوی . [ س ِ وا ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هموار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). عدل . || غیر. (اقرب الموارد). || ...
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) راست و درست . || (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وسط. (اقرب الموارد). || قصد. یقال : قصدت سواه ؛ ا...
صوی . [ ص ُ وا ] (ع اِ) ج ِ صُوَّة. رجوع بدان کلمه شود.
صوی . [ ص ُ وا ] (ع اِ) اطراف . اخذه بصواه ؛ یعنی گرفت او را بهمه ٔ اطراف وی . (منتهی الارب ).