جاح
نویسه گردانی:
JAḤ
جاح . [ جاح ح ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَح ّ. گستراننده ٔ چیزی و کشنده ٔ آن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عز و جاه . [ ع ِزْ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و جاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
جاه طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب )عمل جاه طلب . مقام خواهی . منصب جوئی . رجوع بجاه شود.
ثریا جاه . [ ث ُ رَی ْیا ] (اِخ ) تخلص امجدعلی شاه یکی از حکمرانان اوده ٔ هندوستان . رجوع به امجدعلی شاه شود. (قاموس الاعلام ).
جاه بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد است . در سی هزارگزی خاور اشترنیان و شش هزارگزی راه مالرو خشک ...
صاحب جاه . [ ح ِ ] (ص مرکب ) خداوند مقام و منصب . ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم .حافظ.
جاه فزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) جاه فزاینده . آنچه مقام و رتبه را فزونی دهد : جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینه ٔ آسمان نورفزای از بخار. ...
زیارت جاه . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 310 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
زیارت جاه . [ رَ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
جاه اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) جاه اندوزنده . آنکه در پی جاه بود. جاه طلب : عاشقان دین و دنیاباز راخاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه اند...
سلیمان جاه . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه شوکت و مقام سلیمان دارد : کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه .؟ (حبیب السیر ج 3 ص 2).