اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاد

نویسه گردانی: JAD
جاد. [ جادد ] (ع ص ) کوشنده در کار. (منتهی الارب ). ضد هازل . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جاد. (اِخ ) (بمعنی نیکوطالع) پسر هفتمین و بزرگترین اولاد زلفه است که کنیزک لیه زوجه ٔ یعقوب بود. (سفر پیدایش 30:11). (قاموس کتاب مقدس ).
جاد. (اِخ ) یکی از رفقای داود که مورخ و وقایعنگار مملکت او بود (اول تواریخ ایام 29:29) و در وقتی که وی در مغاره ٔ عدّلام متواری بود جاد ب...
مجدل جاد. [ م َ دَ ] (اِخ ) (برج جاد) شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق...
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی ...
جعد. [ ج ِ ] (ع مص ) جعادت . جعودت . مرغولی . پیچیده و درهم بودن موی . شکنج داشتن موی .مجعد بودن موی . رجوع به جعادت و جعد و جعودت شود.
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن درهم ، از سران مغانیه (مانویان ) و معلم و مربی مروان بن محمد و فرزندان او بود و مروان را به آیین مانی درآورد. مروان...
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عثمان . تابعی است . رجوع به ابوعثمان در همین لغت نامه شود.
جعد. [ ج َ] (اِخ ) ابن قیس النمری . از تیم اللات بود و عبیداﷲبن زیادبن ظبیان از خاندان اویند. رجوع به عقد الفریدج 3 ص 311 و البیان و التب...
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مهج . مکنی به ابامسهر و مشهور بروایت داستانها درباره ٔ زنان بود. رجوع به عقد الفرید ج 8 ص 158، 159، 160، 163 شود.
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) تبریزی شیخ امام . معاصر فقیه زاهد بود. به مقبره ٔ کحیل مدفونست . (تاریخ گزیده ص 788).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.