جال . (ع اِ) عقل . || عزم و آهنگ . || گروهی از اسبان و شتران . (ازمنتهی الارب ). || رایت . بیرق . علم . (از نشوءاللغة ص
23). || کرانه ٔ قبر. (از منتهی الارب ). || گرداگرد اندرون چاه تا سر آن . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ دریا و کوه .لغتی است در «جول » که بمعانی بالا آمده یقال ماله جول ؛ ای عقل و عزیمة. (منتهی الارب ). || مرغی چون زاغ . (احوال و اشعار رودکی ص
1196)
: اگر ببلخ زمانی شکار جال کند
بیاکند همه وادیش را به بط و به جال .
رودکی .
مؤلف الفاظ الادویه آرد: با جیم عربی اراک و با جیم فارسی قسمی طائرمعروف که آن را چرز گویند. عربی حباری و هندی نوعی از ماهی که طبع آن در درجه ٔ دوم گرم و خشک موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس نافع است .(الفاظ الادویه ).