جام
نویسه گردانی:
JAM
جام . (اِخ ) تربت جام ... نام یکی از بخشهای هفت گانه ٔ شهرستان مشهد که محدود است از طرف خاور به رودخانه ٔ هریرود که مرز ایران و افغانستان راتشکیل میدهد و از باختر به بخش طیبات و فریمان ، از شمال به بخش جنت آباد و فریمان و از جنوب به مرز ایران و افغانستان و دهستان یوسف آباد از بخش طیبات . تربت جام در یک دهلیز بین کوههای شاه نشین و گجرودو کوه بیزک واقع شده و هوای آن گرم و در نزدیکی پل جام و قلعه حمام ، هوای آن سوزان و غیرقابل تحمل است .از طرفی به خواف باختر اتصال داشته و بادهای موسمی جریان یافته و تولید گردوغبار میکند و به همین جهت 95 درصد اهالی مبتلا به تراخم هستند. این بخش از رودخانه ، چشمه سار و قنوات مشروب میشود آب مشروبی شهر از دو رشته ٔ قنات که از شمال باختری به طرف جنوب جریان دارد تأمین و در سالهای خشک سالی آب بقدری کم است که در 15 روز یک دفعه به شهر آب داده میشود. ارتفاعات این محل به این صورت است : بین بخش تربت جام و جنت آباد رشته ارتفاعاتی است که از شمال باختری به طرف جنوب خاوری امتداد یافته و قله ٔ آن که معروف به کوه شاه نشین است 2080 گز ارتفاع دارد. عرض این کوه 48 هزار گز و دارای دره های متعددی است که به هم اتصال داشته و قابل عبور میباشد. کوه بیزک که دنباله ٔ کوههای بینالود میباشد در باختر تربت جام واقع شده و جلگه ٔ باختر را از جلگه ٔ جام جدا میکند و قرائی که در دامنه ٔ این کوه قرار گرفته اند دارای هوای سالم و آب شیرین و گوارا میباشند. رودخانه ٔ جام رود که در شمال بند فریمان و بالاجام میان جام سرچشمه گرفته ، پس از مشروب کردن جلگه ٔ جام از شمال خاوری جام عبور کرده در نزدیکی پل جام رود (دوآب ) به هریرود متصل میگردد. آب این رود در قسمت بالاجام فقط ماه اول سال جریان دارد لیکن در قسمت پائین جام همیشه آب در جریان است . هریرود که مرزایران و افغانستان و شوروی را تشکیل میدهد از خاور این بخش جریان دارد. بخش تربت جام ، از سه دهستان بنام بالاجام ، میان جام ، پائین جام که جمعاً دارای 154 آبادی بزرگ و کوچک است تشکیل می یابد. در حدود 62335 تن جمعیت دارد. طوایفی که در حدود این بخش سکنی دارند عبارتند از: طائفه ٔ کودانی ، کریم دادی ، طاهری ، قوری ،مخته باز، باطوری ، سنگچولی ، ترکمن ، بربری ، مریدار، خلیلی ، علی خوجه ، قلعه گاهی ، میش مست ، محمد درویش ، پریز، قرائی ، سیستانی بلوچ زوری ، کرد، یعقوب خانی ، عرب ، شیخی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 84 - 85). مؤلف نزهة القلوب ذیل کلمه ٔ جام آرد: جام از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات صد «هَ» (94 درجه و 5 دقیقه ) و عرض از خط استوا «لدن » (34 درجه و 50 دقیقه )، شهری وسط است و قریب دویست پاره دیه از توابع آنجاست . باغستان بسیار و میوه بیشمار دارد و آب شهر و ولایت مجموع از قنوات است و از مزار اکابر تربت زنده پیل احمدجام آنجا است و خواجه علاءالدین محمد بر آنجا گنبدی عالی ساخته و دیگر مزارات متبرکه در آنجا بسیاراست . (از نزهة القلوب ج 3 ص 154). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 85 - 86 شود. جام دارای قلاع متعدد و معروفی است و همچنین قصبات و قرای بسیاری دارد و برای اطلاع بدانها رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 86 ببعد شود. این ناحیه سرگذشت و تاریخ مفصلی دارد که در مرآت البلدان ذکر شده است . رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 89 ببعد شود. در عهد صفویه حاکم جام یکهزارو ششصد و هشتاد و دو تومان و چهارصد و شصت و شش دینار مداخل و پانصد نفر ملازم داشته است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 79). چنانکه ذکر شد فرهنگ جغرافیایی ایران «جام » را ذیل تربت جام آورده است و تربت جام همان جام است . رجوع به تربت جام شود.
واژه های همانند
۱۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جام بکف آوردن . [ ب ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیاله بدست آوردن . قدح به دست داشتن . جام به دست داشتن . رجوع به جام به دست داشتن و جام ...
جام خالی دادن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) قدح تهی به دست دیگران دادن . || کنایه از فریب دادن . چه ساقی ، سیه مست (بدمست ) را از روی امتحان ...
جام گردان کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جام را به دور درآوردن . ساقیگری . جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را (کذا)جام گردان...
جام بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و گذشتن از شراب باشد. (برهان ). توبه کردن از شراب و شکستن جام . (ناظم ال...
جام بدست داشتن . [ ب ِ دَ ت َ ] (مص مرکب ) پیاله در دست داشتن . قدح بدست گرفتن : آنکس که بدست جام داردسلطانی جم مدام دارد. حافظ.|| جام...
جام پر از شیر و می . [ م ِ پ ُ اَ رُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیاله ٔ بلور و حلبی و مانند آن . (آنندراج ). || کنایه از پیاله ٔ پر از آب کوثر باشد....
جام پیش دهن بردن . [ ش ِ دَهََ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قدح می سرکشیدن : روان گردید خوناب دلم از ساغر دیده به یاد لعل او چون جام می پیش دهن...
جام بر تارک سر کشیدن . [ ب َ رَ ک ِ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ) : عاشقا گر ب...
جام باده بر سنگ زدن . [ م ِ دَ / دِ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قدح می را با سنگ شکستن . قدح شکستن : هشیار کسی بود که با سیمبری می نوشد و ج...
بر روی کسی جام کشیدن . [ ب َ ی ِ ک َ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب ) بر روی کسی شراب خوردن . بیاد کسی شراب خوردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). نو...