جام جم . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) پیاله ٔ جمشید که ساخته ٔ حکما بود. از هفت فلک در او معاینه و مشاهده کردی . (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ جم و پیاله یا آئینه ٔ سلیمان و یا اسکندر که همه ٔ عالم در آن بنا بر افسانه نموده میشد. (ناظم الاطباء). جام جمشید. جام جهان آرا. جام جهان نما. جام جهان بین . جام کیخسرو. جام گیتی نما. جام عالم بین . و رجوع به جام جهان نما شود.
جام جم یا جام جهان نما در شاهنامه منسوب به جمشید نیست بلکه فردوسی آن را به کیخسرو نسبت کرده است
: تاکی زکاس ذویزن گاهی عسل گاهی لبن
می کش بسان تهمتن اندر عجم از جام جم .
سنائی .
جام جم خاص تست خاقانی
دردی دهر دلگسل چه خوری ؟
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 856).
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی
بیش از هزار دجله مزیدم بصبحگاه .
خاقانی .
گر چه خرد در خطا است بر خط می دار سر
تا خط بغداد ده دجله صفت جام جم .
خاقانی (ایضاً ص 387).
عمر جام جم است کایّامش
بشکند خرد پس ببندد خوار.
خاقانی .
آن جام جم پرورد کو، آن شاهدرخ زرد کو
آن عیسی هر دردکو، تریاق بیمار آمده .
خاقانی .
ما بمستی جام جم برداشتیم .
عطار.
سخن میرفت دوش از لوح محفوظ
نگه کردم چو جام جم نباشد.
عطار.
بسعی ای آهنین دل مدتی باری بکش کآهن
بسعی آئینه ٔ گیتی نماو جام جم گردد.
سعدی .
روان تشنه ٔ ما را بجرعه ای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت .
حافظ.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
حافظ.
حافظ مرید جام جم است
۞ ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
۞ .
حافظ.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد.
حافظ.
جام جم آئینه دار کاسه ٔ زانوی ماست
ما چو طفلان هر طرف بهر تماشا میرویم .
صائب .
جهان ای برادر چو جام جم است
نماینده ٔ سیرت مردم است .
ادیب پیشاوری .
|| کنایه از دهان
: بطاق دو ابرو برآورده خم
گره بسته بر خنده ٔ جام جم .
نظامی .
|| جام شراب . (مزدیسنا).