جام خوردن . [ خوَرْ
/ خُر دَ ](مص مرکب ) می خوردن . باده نوشیدن . کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام نوشیدن . جام خوردن
: گرچه همی خورد بسی جام بخت
هم به تغافل نبد از کار سخت .
امیرخسرو (از آنندراج ).
گفتند بسی جام طرب خوردی از این پیش
گفتا که شفا در قدح بازپسین بود.
حافظ.
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
پر شورتر ز صبح قیامت برآمده .
صائب (از آنندراج ).
همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید مشو زآن غم که باشد خار با خرما.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
جام پیمودن . رجوع به جام پیمودن و جام زدن و جام نوشیدن شود.