جامه دان . [ م َ
/ م ِ ] (اِ مرکب ) صندوق و خانه ای که رخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی در آن بگذارند. (برهان ). اکثر اطلاق آن بر صندوق و امثال آن کنند که از چرم دوزند برای نگه داشتن جامه و گاهی بمعنی جامه خانه نیز آمده . (آنندراج ). جامدان . (ناظم الاطباء). وعاء.صوان الثوب . (منتهی الارب ). صیان الثوب . (منتهی الارب ).وجاء. (منتهی الارب )... حقیبه . (دهار). شریط. عیبه . میدع . میداعة. میدعه . عکیم . (منتهی الارب ). مبناة؛ وعاءالثیاب . (المعرب جوالیقی ص
47). چمدان
: گر برنهم بهم قصب و اطلس ترا
تنگ آید از فراخی آن جامه دان شکر.
کمال اسماعیل (از آنندراج ).
جامه دانی دارد آن سیمین زنخ
کاندروگم میشود کالای من .
سعدی .
چراغ اطلس گلگون به جامه دان شمعی است
که آفتاب به پروانه داشتن مستور.
نظام قاری .
رجوع به جامدان شود. || مفرش . (ربنجنی ). مفروش . (دهار).