جامی
نویسه گردانی:
JAMY
جامی .(اِخ ) ملاعبداﷲ ملقب به هاتفی . رجوع به هاتفی شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۷ ثانیه
جامی . (ص نسبی ) منسوب است به جام که قصبه ای است در نواحی نیشابور. (انساب سمعانی ).
جامی . (اِخ ) احمدبن ابی الحسن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریر شیخ الاسلام ... رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمدبن جریر شود.
جامی . (اِخ ) نورالدین عبدالرحمن بن احمدبن محمد دشتی . از اساتید مسلم نظم و نثر فارسی در قرن نهم هجری است . رضی الدین عبدالغفور که از خواص ...
جامی . (اِخ ) یحیی ملقب به قطب الدین و مکنی به ابوالفضل . از اکابر مشایخ صوفیه است که با شیخ رکن الدین علاءالدولة و شیخ صفی الدین اردبیلی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ده جامی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیوبیخ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از چ...
علی جامی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (حافظ...). رجوع به حافظعلی جامی و الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 221 و 753 شود.
حافظ جامی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) رجوع به حافظ علی جامی شود.
نظام جامی . [ ن ِ م ِ ] (اِخ ) احمد، ملقب به نظام الدولة والدین . رجوع به نظام الدین جامی و نیز رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 3 ص 1409 شود.
جامی مصری . [ ی ِ م ِ ] (اِخ ) او راست : ترجمه ٔ روضةالشهداء موسوم به سعادت نامه و اصل کتاب به فارسی است . مترجم در ترجمه ٔ خود از اصل کتاب ...