جان افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) آنچه مدد حیات بود مانند آب حیات و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). جان افزای ، جان فزا. (از بهار عجم ). آنچه جان را بیفزاید. آنکه یا آنچه باعث فزونی جان شود. افزاینده ٔ جان
: خورشها پاک و جان افزا و نوشین
چه پوششهای نغز و خوب و رنگین .
(ویس و رامین ).
ناقه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار
سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من .
خاقانی .
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی
که جانداروی خویش از لعل جان افزای او دارد.
خاقانی .
هر که شد دل زنده از دیدار جان افزای دوست
آنچنان دل زنده را هرگز وفائی هست نیست .
اسیری .
و رجوع به جان افزای و جان فزا شود. || نزد صوفیّه بقا را گویند که سالک از آن صفت باقی ابدی گردد و فنا را بدو راه نبود.