جانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . لِفت . حَجاج . حِجاج . (منتهی الارب ). عِطف . صَوب . جنح . سَرب .خُصب . کَسر. کِسر. کَنَف . عَنَد. عَنَن . جرهه . لَقَف . مَرَن . دَرف . دعکه . مُسال . طَف
: و کوچ کرد تا آب نهروان و از آن جانب بهرام چوبین فروآمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
100). و لشکر هر دو جانب برمی نشستند و چالش مستی میکردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
98). و عبدالرحمن بن ابی بکر او را (ابوبکر را) بجانب قبر مصطفی صلی اﷲ علیه و آله اندر شب دفن کردند. (تاریخ سیستان ). و بسرای عایشه بجانب ابوبکر او را [ عمر را ] عثمان بن عفان و عبداﷲ پسر او دفن کردند. (تاریخ سیستان ). یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت و بر جانب نیشابور آمد. (تاریخ بیهقی ص
375). از یکجانب رود و درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر که جنگ اینجا خواهد شد. (تاریخ بیهقی ص
351). یکجانب از دیوار حصار بزمین آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
243).
راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن .
مولوی .
شه چو عجز آن طبیبان را بدید
پابرهنه جانب مسجد دوید.
مولوی .
و بر خردمند واجب است که بقضاهای آسمانی رضا دهد و جانب حزم را هم مهمل نگذارد. (کلیله و دمنه ). از آنجانب که بریده بود انثیین او در شکاف چوب آویخته شد. (کلیله ودمنه ). صیادان ... هر دو جانب آبگیر محکم ببستند. (کلیله و دمنه ).
گرت باری گذر باشد نظر بر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران .
سعدی .
|| سوی . سو (در نسب ). دود. دودمان
: دیگر روز بار داد و هارون الرشیدپسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود از جانب مادر... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
360). || جانب کسی ؛ دل وی . خاطر او
: ابوالقاسم فقد برفت و جانب ایشان بدست آورد و با هر یک عقد و میثاقی از سر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مقام . رتبت . منزلت
: و مزیت جانب اولوالعزم بر اصناف مردمان بدانست ... (سندبادنامه ). هم از جهت احترام جانب سلطان و هم از بهر غزارت فضل و تقدم او. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). || احترام . حرمت
:پیش ما رسم شکستن نبود عهد و وفا را
اﷲاﷲ تو فراموش مکن جانب ما را.
سعدی .
در رعایت جانبش سعی هر چه تمامتر کرده شود. (گلستان ). || (ص ) نافرمان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج جُنّاب (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || محقر. (منتهی الارب ). کوتاه و خوار از مردم و اسب .(ناظم الاطباء). || اجتناب کرده شده . (منتهی الارب ). || بیگانه . غریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بهار عجم ). || اسب گشاده پا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) پاره ٔ تن آدمی و غیر آدمی . (اقرب الموارد). || کنایه از حمایت و امداد و اعانت چون جانب دار و جانب گیرو جانب کسی داشتن و نگاه داشتن و گرفتن و فروگذاشتن و رها کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). || دراصطلاح مهندسان اکثر اوقات بر یکی از اضلاع مستطیل اطلاق شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
این جانب ؛ کلمه ای است که شخص بخود خطاب کند نسبت بزیردست خود. (ناظم الاطباء). من ، و زنان اینجانبه نویسند و غلطی مشهور است .
-
جانبا الانف ؛ دوپهلوی بینی . (ناظم الاطباء).
-
جانب داشتن ؛ طرفداری کردن
: دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد.
حافظ.
-
جانب کسی داشتن ؛ کنایه از حمایت . امداد و اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
جانب کسی رها کردن ؛ از کمک به او خودداری کردن .
-
جانب کسی فروگذاشتن . از کمک کردن بکسی خودداری کردن
: جانب خود را فرو باید گذاشت
هر کرا دیدیم جانب دار تست .
ظهوری (از آنندراج ).
-
جانب کسی گرفتن ؛ کنایه از حمایت . امداد. اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج )
: رمیده اند چنان از خطت وفاداران
که زلف جانب رخساره ٔ ترا نگرفت .
کلیم (از آنندراج ).
-
جانب کسی نگاه داشتن ؛ کنایه از حمایت ، امداد، اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج )
: اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساندهم از پادشاه .
سعدی .
نمیدانم چه اعجازاست کان چشم سیه دارد
بمن دارد نگاه و جانب دشمن نگه دارد.
تأثیر (از آنندراج ).
کسی جانب ما ندارد نگاه
دل و دیده هم نسبتی سوی اوست .
ملانسبتی (از آنندراج ).
-
جانب گیر ؛ کنایه از حمایت کننده . اعانت کننده . (از بهار عجم ) (آنندراج )
: با گل روی تو دعوی نکوئی خورشید
بر طرف چون نکند زلف تو جانب گیراست .
کلیم (از بهار عجم ).
-
حق بجانب ؛ کسی که خود را ذیحق مینمایاند.
-
غلیظالجانب ؛ درشت خوی و بی ادب . (ناظم الاطباء).
-
لین الجانب ؛ ظریف .خوش . نیک سیرت . (ناظم الاطباء).