اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان بحلق رسیدن

نویسه گردانی: JAN BḤLQ RSYDN
جان بحلق رسیدن . [ ب ِ ح َ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بحنجره رسیدن . بحال احتضارافتادن . نیم جان شدن . جان به گلو رسیدن :
بکام دل نرسیدیم وجان بحلق رسید
وگر بکام رسد همچنان رجائی هست .

سعدی .


سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
یا برسد جان بحلق یا برسد دل بکام .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.