جان بسر بودن . [ ب ِ س َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از مشرف بر مرگ بودن . (بهار عجم ). سخت مضطرب و نگران بودن ، چنانکه بیمار در حال نزع
: همین نه لاله ز شوق تو داغ برجگر است
که شمع نیز ز سوز غم تو جان بسر است .
محمد سعید اشرف (از بهار عجم ).
رجوع به جان بسر و جان بسر شدن و جان بسر کردن شود.