جان بوز. [ جام ْ ] (اِ مرکب ) در دو مورد فخرالدین گرگانی این کلمه را بکار برده و در هیچیک از فرهنگهای موجود معنایی که مناسب باشددیده نشد و معنی دقیق آن معلوم نگردید
: کنون از من همی جان بوز خواهی
به دی مه در همی نوروز خواهی
چو کام و ناز باشد نه مرایی
چو باد و برف باشد بر من آیی .
(ویس و رامین ).
اگربخشایی از من بستر و گاه
چرا گیری از او مشتی جو و کاه
بمشتی کاه وی را میهمان کن
بجان بوزی دل مرا شادمان کن .
(ویس و رامین ).