اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان به لب آمدن

نویسه گردانی: JAN BH LB ʼAMDN
جان به لب آمدن . [ ب ِ ل َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مشرف بر مرگ بودن . (بهار عجم ) (آنندراج ). جان بدهان رسیدن . جان بر لب رسیدن . کنایه از بی تاب شدن :
میگفت چنانکه میتوانست شنید
بس جان بلب آمد که بدین لب نرسید.

سعدی .


بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان بلب آمد که برو کس نگریست .

سعدی .


بلب آمده ست جانم تو بیا که زنده مانم
پس ازآنکه من نمانم به چه کار خواهی آمد.

امیرخسرو (از بهار عجم ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.