جان پروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) جان را تازه کردن . روح را شاداب کردن . روح و روان پرورش دادن
: کجا رفت ای دریغا آن دل ریش
که جان پرورد با جان پرور خویش .
نظامی .
آتش ز لعلت میجهد نعلم در آتش مینهد
گر دیگری جان میدهد سعدی تو جان میپروری .
سعدی .
سعدیا دیده نگه داشتن از صورت خوب
نه چنانست که دل دادن و جان پروردن .
سعدی .
عاشقان را کشته می بینند خلق
بشنو از سعدی که جان پرورده اند.
سعدی .