اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان داشتن

نویسه گردانی: JAN DʼŠTN
جان داشتن . [ت َ ] (مص مرکب ) زنده بودن . حیات داشتن :
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جانستانی کنی .

فردوسی .


رفتی که وفا نکرد عمرت
تا جان دارم وفات جویم .

خاقانی .


پائی که درنیاید روزی بسنگ عشقی
گوئیم جان ندارد تا دل نمی سپارد.

سعدی .


آن بهائم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبا منظور.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جان در آستین داشتن . [ دَ تی ت َ ] (مص مرکب ) مهیای جانبازی بودن . جان نثاری کردن : عشقش حرام بادا بر یار سروبالاتردامنی که جانش در آستین ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.