اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان ستاندن

نویسه گردانی: JAN STANDN
جان ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . قبض روح کردن . روح را گرفتن :
همه گوش یکسر بفرمان نهید
اگر جان ستانید اگر جان دهید.

فردوسی .


جان بیگانه ستاند ملک الموت بزجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را.

سعدی .


گو بسلام من آی با همه تندی و جور
وز من بیدل ستان جان بجواب سلام .

سعدی .


عشقت که شحنه وار میانم گرفته است
جان میستاند از من و سر میدهد مرا.

شفایی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.