اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان فشاندن

نویسه گردانی: JAN FŠANDN
جان فشاندن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب )جان فدا کردن . جان را در راه کسی دادن :
همان مام رودابه ٔ ماهروی
که دستان همی جانفشاند بروی .

فردوسی .


که سربازی کنیم و جانفشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم .

نظامی .


گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد
جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم .

سعدی .


در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر.

سعدی .


کام دلم این بود که جان بر تو فشانم
این کام میسر شد و این کار برآمد.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.