اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان کنان

نویسه گردانی: JAN KNAN
جان کنان . [ ک َ ] (ق مرکب ) در حال جان کندن . در حال احتضار :
بر سر پای جان کنان کردم و طالع مرا
پا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان .

خاقانی .


هر جان که ز خُم ستد قنینه
در باطیه جان کنان فروریخت .

خاقانی .


فتح بدندان دیتش جان کنان
از بن دندان شده دندان کنان .

نظامی .


بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان
که چو دزد آیی بشحنه جان کنان .

مولوی .


رجوع به جان کندن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.