اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان گرفتن

نویسه گردانی: JAN GRFTN
جان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زندگانی یافتن . (بهار عجم ). قوت یافتن پس از ضعف و بیماری . قوی شدن پس از ضعف :
از الفش آب روان جان گرفت
راه به سرچشمه ٔ حیوان گرفت .

طاهر وحید (از آنندراج ).


از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت
دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت .

صائب (از آنندراج ).


|| جنبان شدن پس از افسردگی : مار افسرده در آفتاب جان گرفت . || نجات یافتن . جان بدر بردن :
وز آنروی خسرو بیابان گرفت
همی از بد دشمنان جان گرفت .

فردوسی .


پس آنگاه راه بیابان گرفت
سپه را رها کرد و خودجان گرفت .

فردوسی .


|| جان ستدن ، چنانکه عزرائیل از آدمی . ستدن جان . میراندن . جان از تن بیرون کردن . نزع روح . قبض روح . این لغت از اضداد است .
- جان کسی را گرفتن ؛ کشتن . مقتول کردن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.