اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاه جوی

نویسه گردانی: JAH JWY
جاه جوی .(نف مرکب ) جاه جوینده . مقام طلب . جاه طلب :
بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی
مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان .

خاقانی .


نه از جاه جویان توان یافت جاهی
نه از صاع خواهان توان یافت صاعی .

خاقانی .


رجوع به جاه جو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.