اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاهل

نویسه گردانی: JAHL
جاهل . [ هَِ ] (ع ص ) نادان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). احمق . کانا. مقابل عالم . نابخرد. مِجْع. (منتهی الارب ). ج ، جُهْل . جُهُل . جُهَّل .جُهّال ، جُهَلاء، جَهَله (منتهی الارب ) جاهِلون در حال رفعی ، جاهِلین در حال نصب و جرّ : خذالعفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلین . (قرآن 199/7).
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل .

منوچهری .


نگارخویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل .

منوچهری .


بازنمایم که ... صفت مردم ستمکار چیست تا ناچار او را جاهل گویند. (تاریخ بیهقی ).
کس نخواند نامه ٔ من کس نگوید نام من
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب .

ناصرخسرو.


گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا.

ناصرخسرو.


حذردار از درخت جاهل ایراک
نیارد برتو زو جز خار باری .

ناصرخسرو.


و مردگان جاهلان را که بسماع آن زنده شوند. (کلیله و دمنه ). چون نقش واقعه ... پیدا آمده باشد عاقل .... و جاهل ... یکسان باشند. (کلیله و دمنه ).
گربرنگ جامه عیب کرد جاهل باک نیست
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان ؟

خاقانی .


جاهل آسوده فاضل اندر رنج
فضل مجهول وجهل معتبر است .

خاقانی .


عالم است از صف عباداﷲ
جاهل از زمره ٔ هم الکفره است .

خاقانی .


وگر از هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند.

سعدی .


- امثال :
بر جاهل اعتماد مکن . (خواجه عبداﷲ انصاری )
جاهل را بر عالم بحثی نیست ، نظیر:
در بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست .

حافظ (ازامثال و حکم دهخدا).


دوستی جاهل به دوستی خرس ماند ؛ عوض نفع، ضرر میرساند.
|| جوان ، در تداول عوام از پارسی زبانان . || (اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، جاهلان . نادانان . نابخردان :
راه بنمایم تو را گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست .

ناصرخسرو.


جاهلان چون بدلیل از خصم فرومانند سلسله ٔ خصومت بجنبانند. (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست: باتامس bã- tãms (با= پیشوند دارندگی + تامس از اوستایی: تانثرَوَنت= جهل) بااِویز bã-eviz (با= پیشوند دارندگی + ...
جاهل پسند. [ هَِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد پسند جاهل باشد. چیزی که جاهل (جوان ) آنرا می پسندد. آن چیزی که جاهل را زیبد. || کارها که...
جاهل پسندی . [ هَِ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل جاهل پسند.
جاهل مرکب . [ هَِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دژآگاه . (یادداشت مؤلف ). آنکه علم وی با واقع مطابق نباشد. آنکه گمان بردکه چی...
جوان و جاهل . [ ج َ ن ُ هَِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از جوان تمام عیار.
جاحل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابومحمد صدفی . از راویان است و ابن ربیع گفته است تا آنجا که من میدانم بجز اهل مصر کسی از وی روایت نکرده است . (حسن ...
جاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.