اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جای کردن

نویسه گردانی: JAY KRDN
جای کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . عازم شدن :
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.

فردوسی .


|| منزل گزیدن :
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.

نظامی .


جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیرهمای .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جای تهی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جای را خالی کردن . از جای رفتن : شه شهریاران رها کرد جای فریبنده را گفت نزد من آی .
جای گرم کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار و آرام گرفتن در جای (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). در جائی قرار و آرام گرفتن و بمراقب...
جای خالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون رفتن از جای . فرار کردن : وگر جای خالی کنیم از نبردز گیتی برآرند یکباره گرد.نظامی .
جای بر کسی تنگ کردن . [ ب َ ک َ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) به تنگ گرفتن او را از روی غلبه . (آنندراج ) (بهار عجم ). مقابل جای واکردن . (بهار عجم...
جای در دیده ٔ کسی کردن . [ دَ دی دَ / دِ ی ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نهایت مرغوب و پسندیده ٔ کسی شدن . (بهار عجم ) (آنندراج ). بسیار ...
جای برای کسی خالی کردن . [ ب َ ی ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعظیم کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). احترام نمودن از آنکس . (ناظم الاطباء). از جای...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.