اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جای گرفتن

نویسه گردانی: JAY GRFTN
جای گرفتن . [ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) منزل کردن . جای گزین شدن . در جایی قرار گرفتن . ایستادن . بَحبَحَة. تَبَحبُح . لُذوب . لَب ّ. مُلاذَبَه . اِلباد. تَمَحَح ُ. اِفثاء. هُکوع . تَمَکُن . عَهن . عَمن . تَبَوﱡ. اِلثاث . لَثلَثه . تَوَطُن . (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ) :
اگر چشم داری بدیگر سرای
بنزد نبی و وصی گیر جای .

فردوسی .


که افراسیاب آن بداندیش مرد
کجا جای گیرد بروز نبرد.

فردوسی .


چو شاپور هرمزد بگرفت جای
ندانست نرسی سرش راز پای .

فردوسی .


ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای .

فردوسی .


نگیرد هرگز اندر عقل من جای
که گردون گردد اندر خیر یا شر.

ناصرخسرو.


و تابستان بصحرا، و گیاه خوارها جای گرفتندی ، و کشت ایشان جزگاورس نبود. (مجمل التواریخ والقصص ص 100). و طاس برکناره ٔ بلغار جداگانه جای گرفت . (از مجمل التواریخ والقصص ص 104).
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفتست که مشکل برود.

سعدی .


- جای کسی گرفتن ؛ جانشین وی شدن . خلیفه شدن . خلیفه یا قائم مقام او شدن .عقب . خلف .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جای کسی گرفتن . [ ی ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قائم مقام کسی بودن . (بهار عجم ) (آنندراج ). در مسکن آنکس نشستن . (ناظم الاطباء)....
جای بر کسی تنگ گرفتن . [ ب َ ک َ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بتنگ گرفتن او را از روی غلبه . مقابل جای واکردن . (بهار عجم ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.