اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جبان

نویسه گردانی: JBAN
جبان . [ ج َ ] (ع ص )بددل ، مرد باشد یا زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (دستوراللغات ) (ناظم الاطباء). بددل . (مهذب الاسماء). بیدل . (زمخشری ). هاع . (نصاب ). هیدان . (منتهی الارب ). مرغ دل . (یادداشت مؤلف ). مَنغوه . (منتهی الارب ). || ترسنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).سست دل . (از اقرب الموارد). ترسو. هراسان . کم زهره . مقابل شجاع . غردل یعنی ضد بهادر و شجاع . (غیاث اللغات ). مَنفوه . (منتهی الارب ). ج ِ مذکر، جُبَناء. ج ِ مؤنث ، جَبانات . جَبانه . (از اقرب الموارد) :
چون گه رادی باشد بر او ابر بخیل
چون گه مردی باشد بر او شیر جبان .

فرخی .


آنکه با بخشش او ابر بخیل است بخیل
آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان .

فرخی .


مرد چون پیر شد جبان گردد
تیر چون کژ شود کمان گردد.

سنائی .


تقدیر آسمان شیر... را گرفتار سلسله کرده اند... و جبان خائف را دلیر. (کلیله و دمنه ).
چون کنی دوستی دلیر درآی
که جبان را سر سپه نکنند.

خاقانی .


چون محک آمد بلا و بیم جان
زان پدید آمد شجاع از هر جبان .

مولوی .


|| احمق . گول . || فلان جبان الکلب ؛ یعنی در نهایت سخا و کرم است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جبان . [ ج َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه ٔ بخش هوراند ازشهرستان اهر. در دو هزار و پانصدگزی جنوب هوراند و بیست و دو هزار و پانصدگزی شوس...
جبان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است بخوارزم . (منتهی الارب ).
جبان . [ ] (اِخ ) نام دهی از دهستان ها از ناحیه ٔ غار از توابع عراق . این ده مشهد امام زاده حسن بن الحسن (ع ) است . (از نزهةالقلوب ج 3 ص 54...
جبان . [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پنیرفروش . || گورستان . || صحراء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عیدگاه در صحر...
جبان . [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابومنصور جبان یا جبائی . رجوع به ابومنصور و جبائی در همین لغت نامه شود.
جبان . [ ج َب ْ با ] (اِخ ) علی بن عمربن سعید الجبان الکوفی . وی به بغداد رفت و از یوسف بن یعقوب بخاری و غیر او روایت کند. او تا سال 329 هَ ...
جبان . [ ج َب ْ با ] (اِخ ) علی بن محمدبن عیسی بن جعفربن الهیشم البغدادی که به ابن الجبان معروف و از مردم بغداد بوده است . ابوبکر خطیب گفت...
جبان . [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ناحیه ای است از توابع اهواز. و کلمه معرب است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.