اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جبة

نویسه گردانی: JB
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به نهروان . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). از دهات نهروان و از اعمال بغداد است . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جبه . [ ج َ ب َه ْ ] (ع اِمص ) گشادگی پیشانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). زیبائی و برجستگی پیشانی . (از اقرب الموارد) (المنجد).
جبه . [ ج َ ب َ / ب ِ ] (اِ) رب نارنج و مانند آن . (برهان ) (آنندراج ). فشرده و پخته ٔ آب نارنج یا غیر آن که سفت شود. رب . || نام دارویی اس...
جبه . [ ج َب ْه ْ ] (ع مص ) بر پیشانی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رد کردن . (از منتهی الارب ). کسی را از چیزی بازداشتن . (آنندراج )...
جبه . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در ترکستان شرقی که در مغرب ختن بفاصله ٔ 25 هزارگز و در کنار رودخانه ٔ قره قاش یا دریای ختن قرار دارد. (از قامو...
جبه . [ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران مغول که مأمور تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه بود و از راه مازندران به تعاقب سلطان پرداخت . رجوع به م...
جبح . [ ج َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبورکه در وی شهد نهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جای کوزانگبین که انگبین در آن کنند. (مهذب الاسماء). ج ،اَج...
جبح . [ ج ُ ](ع اِ) خانه ٔ زنبور که در آن شهد نهد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جَبح . رجوع به جَبْح شود. ج جِباح . (دزی ج 1). || چوب پن...
جبح . [ ج ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که در آن شهد نهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع مگس انگبین در کوه . جَبح . جُبح . رجوع به این دو کلمه...
جبه دار. [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) سلاح دار. قورخانه چی . (ناظم الاطباء).
جبه دار. [ ج َب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل . این ده در ده هزارگزی شمال باختری اردبیل و پنجهزارگزی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.