جبه . [ ج َب ْه ْ ] (ع مص ) بر پیشانی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رد کردن . (از منتهی الارب ). کسی را از چیزی بازداشتن . (آنندراج ) (از المنجد). || به مکروه پیش آمدن کسی را. نابایست آوردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جبهه بالمکروه ؛ استقبله به . (از اقرب الموارد) (المنجد)
: جعلت جزائی منک جبهاً و غلظة
کأنک انت المنعم المتفضل .
امیةبن ابی الصلت (از اقرب الموارد).
|| بی دلو و خنور بر آب آمدن . یقال : جبه الماء؛ اَی ورده و لا له آلة السقی . || ناگاه رسیدن سرما قومی را که هنوز اسباب سرما نساختند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).