جحود. [ ج ُ ](ع مص ) انکار کردن با علم و دانست . (از منتهی الارب )(قطر المحیط) (آنندراج ) (اقرب الموارد). انکار کردن کسی را با دانستن این که حق او است . (از شرح قاموس ). انکار. (زوزنی ). منکر شدن . (یادداشت مؤلف ). نکیر.(منتهی الارب ). دیده و دانسته انکار کردن . (صراح و منتخب ) (از غیاث اللغات ). انکار کردن . (ترجمان تهذیب عادل علامه ٔ جرجانی ) (دهار). انکار با علم . مکابره .
|| ناشناختن . (زوزنی )
: او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. (نقض الفضائح ص
19). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. (نقض الفضائح ص
19). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
259).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
(مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 443).
گر نبودی سحرشان و آن جحود
کی کشیدیشان به فرعون عَنود.
(مثنوی ).
این صور دارد ز بیصورت وجود
چیست پس بر موجد خویشش جحود.
(مثنوی ).
|| کافر شدن . جَحد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). کفر
: چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
(مثنوی ).
|| انکار کردن نعمت و حق منعم ناشناختن . یا اعتراف نکردن بفضل او. (از قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد)
: خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
(مثنوی ).
|| بخیل یافتن کسی را. (از منتهی الارب ). بخیل و زفت یافتن کسی را. (شرح قاموس ) (قطر المحیط). بخیل و کم خیر یافتن کسی را. (ذیل اقرب الموارد). || تکذیب کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جَحد. (قطر المحیط). || از دست دادن مال . (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح نحو) لام زایده ای که پس از کان ناقصه ٔ منفی آید. مانند: ماکان ربک لیهلک القری بِظلم ...(قرآن
11 / 117).
-
خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی
: جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
(مثنوی ).