اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جذع

نویسه گردانی: JḎʽ
جذع . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) آنچه پیش از ثنی باشد، یعنی گوسپند و گاو بسال دوم در آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). گوسفند که بسال دوم باشد. (غیاث اللغات ، از لطائف و منتخب ). سال پیش از ثنی است و ثنی آن است از شتر پای بشش سال گذاشته و در اسب پای بچهار سال گذاشته ، و در گوسفند و گاو آن است که پای به سه سال گذاشته باشد. (از شرح قاموس ) (از قطر المحیط). از کره اسب آنچه پای بدو سال گذاشته باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 30). آنچه بسال دوم درآمده از گوسفند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). گاو دوساله ٔ نر. (یادداشت مؤلف ). || کره ٔ اسب بسال سوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس )(از قطر المحیط) (غیاث اللغات ). || گاو که بسال سوم باشد. (غیاث اللغات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || شتر بسال پنجم . (صبح الاعشی ج 2 ص 34). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ) (قطر المحیط). ج ، جُذعان و جَذعان و جِذاع و اَجذاع . (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). مؤلف کشاف اصطلاحات اختلاف اقوال را چنین آرد: بفتح و ذال معجمه در لغت آنچه بسال سوم درآمده از گاو و اسب . و بسال پنجم درآمده باشد از شتر. و بسال دوم درآمده باشد از گوسپند. و به اصطلاح فقهاء، بره ای که بیشتر سال بر او گذشته باشد. چنانکه در منتخب و کنزاللغات آمده است و صاحب صراح گوید: جذع بدو فتحه آنچه بسال دوم درآمده باشد از گوسپند و بسال سوم از گاو و بسال پنجم از شتر. و در بعضی از کتب لغت آمده الجذع دوساله شدن گوسپند و گاو و آهو و اسب و پنجساله شدن اشتر. و مؤلف جامعالرموز در کتاب زکوة گوید: جذع ، شتری که پنج سال از سن او گذشته باشد و در اصطلاح شریعت شتر چهارساله باشد چنانکه صاحب شرح عطاوی ذکر کرده ، لکن درعامه ٔ کتب فقه و لغت چهار تا انتهای پنجسالگی را جذع گویند زیرا انتهای پنجسالگی سن جوانی این قبیل حیوانات است و اصل معنی جذع هم جوان است و جذعه مؤنث جذع است . و مؤلف جامعالرموز در کتاب اضحیه گوید: جذع بدو فتحه در لغت از جنس میش آن را گویند که یک سالش تمام باشد و از بز آنکه پا در دوسالگی نهاده باشد. و از گاو آنکه داخل سه سالگی شده . و از شتر آنکه پن جساله باشد. و جز این نیز گفته اند چنانکه ابن الاثیر گفته است . و در شریعت ازمیش نزد اکثرآن است که از یک سال بیشتر داشته باشد چنانکه در کافی آمده است و صاحب محیط بیشتر از یک سال را اینطور تفسیر کرده که داخل ماه هشتم شده باشد. و صاحب خزانه گفته است که یعنی ششماه و اندی بیش از یک سال داشته باشد. و مؤلف شاهدی گفته که نزد فقهاء ششماه او تمام شده باشد و زعفرانی گفته که پیش از ششماهه یا هشت ماهه و یا نه ماهه باشد. و کمتر از آن را حمل گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || جوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تازه جوان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یقال : فلان فی هذا الامر جذع ؛ یعنی نو درآمده .(منتهی الارب ). یعنی فلان در این کار تازه درآمده است . (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). و منه قول ورقةبن نوفل : «یا لیتنی فیها جذع »؛ اَی لیتنی اکون شاباً حین تظهر نبوته حتی ابالغ فی نصرته . (اقرب الموارد).
- الازلم الجذع ؛ روزگار. (منتهی الارب ). روزگار سخت پربلا. (ناظم الاطباء). دهر. (اقرب الموارد) :
یا بشر لولم اکن منکم بمنزلة
القی یدیه علی ّ الازلم الجذع .

اخطل (از اقرب الموارد).


- || اسد. (قطر المحیط) (از منتهی الارب ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). برخی این ترکیب را به شیر تفسیر کرده اند ولی مورد اعتماد نیست . (از اقرب الموارد).
- الدهر جذع ابداً ؛ یعنی پیوسته جوان است . پیر نگردد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : لاآتیک الازلم الجذع ؛ اَی لاآتیک ابداً لان ّ الدهر ابداً جدید کأنه فتی لم یسن . (اقرب الموارد).
- ام الجذع ؛ داهیه و بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از قطر المحیط).
- ذهبوا جذع مذع ، مبنیتین علی الفتح ؛ یعنی پریشان و متفرق شدند، به هرسو. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جزع پرآب . [ ج َ ع ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ٔ پرآب . مهره ٔ یمانی آب دار. مهره ٔ شفاف : دو چشمش فی المثل چون جزع پرآب ز رشکش چشم ...
جزع حبشی . [ ج َِ ع ِ ح َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی است از جزع که از جهت ارزش در مرتبه ٔ بعد از فارسی قرار دارد و قشر قرمز ندارد و ج...
جزا دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاداش دادن . مزد دادن . اجرت دادن . کیفر و مجازات کردن . دین . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) : یارب دوام عمر ...
جزا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکردکه جهان جز بفنا کرد مکافات و جزاش .ناصرخسرو.
صبح جزا. [ ص ُ ح ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بامداد محشر. صبح قیامت . صبح روزی که اعمال مردم را کیفر یا پاداش دهند : نفسی کز جگر سوخته ...
جزع یمان . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان مهره ٔ یمنی است و مخفف جزع یمانی باشد. رجوع به جزع یمانی شود : بدور چشم تو بدگوه...
جزع و فزع . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد و زاری . و با مصدر کردن ترکیب میشود.
جزا و سزا. [ ج َ وُ س َ / س ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چوب خدایی . بر خر خود نشستن . بر خر خود سوار شدن . دم گرگ بر پای میش بستن (کنایه از ان...
جزع خاستن . [ ج َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) برخاستن ناله و زاری . صدای ناله و فغان برخاستن : جزعی خاست از امیر و وزیرفزعی کوفت بر صغار و کبار.مس...
جزع ظفاری . [ ج َ ع ِ ظُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ای است که به ظفار منسوب است . (یادداشت مؤلف ). مهره ٔ یمنی است که منسوب است به ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.