جذع
نویسه گردانی:
JḎʽ
جذع . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عمرو. غسانی است . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نام مردی است . (اقرب الموارد). و اشاره به این مثل عرب است که خذ من جذع ما اعطاک ؛ یعنی بگیر از جذع آنچه داده است ترا. (شرح قاموس ). و فی المثل : خذمن جذع ما اعطاک . و این مثل در غنیمت شمردن عطای بخیل گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و اصل این مثل این است که غسان میداد بپادشاه سلیح هر سال دو دینار از هر مردی و بود پادشاه سلیح ، سبطةبن المنذر سلیحی ، پس آمد سبطه و میخواست از غسان دو دینار را پس [ جذع ] داخل شد بمنزل و خانه ٔ سبطة، پس بیرون آمد در حالی که گیرنده بود بخود شمشیر سبطة را پس زده بود به آن شمشیر سبطة را تا سترده شده بود و گفت که «خذ من جذع ما اعطاک ». یا اینکه اصل مثل آن است که داد جذع شمشیر خود را به رهن ببعضی از پادشاهان ، پس نگرفت آن پادشاه شمشیر را و گفت بکن در فلان از مادرت . پس زد به آن شمشیر پادشاه را و کشت پس گفت که «خذمن جذع ما اعطاک ». و زده میشود این مثل در غنیمت شمردن آنچه میبخشد زفت و بخیل . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). و مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: سلیح بن حلوان پادشاه عرب شام بود، چون دید که غسانیان در جوار اوجای گرفتند خراجی بر ایشان نهاد، و هر سالی سبیطبن ثعلبه را بفرستادی و خراج همی ستدی پس سبیط سالی بخراج خواستن آمد، و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود از وی مهلت خواست و تنگ دستی پیش آورد، سبیط گفت اگر خراج بدهید و الاّ زن و فرزند شما برده کنم . ثعلبه مردی حلیم بود گفتا اگر خواهی که وجه خراج زود حاصل شود سوی برادرم رو جذع بن عمرو، و او مردی شجاع بود سبیط برفت و او را همچنان تقاضا نمود، پس شمشیری بیرون آوردغلافش بزر اندر گرفته ، گفت [ این شمشیر ] بپای مزد توشاید، تا من خراج جمع کنم . گفت بلی ، جذع گفت بگیر، سبیط [ نیام ] شمشیر بگرفت و او تیغ بیرون کشید و همی زد تا بکشتش پس گفت : «خذ من جذع ما اعطاک ». و این سخن مثل گشت در عرب . (مجمل التواریخ والقِصص ص 173).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جذع . [ ج َ ذَ ] (اِخ ) ثعلبة بن زیدبن الحارث . رجوع شود به امتاع الاسماع ص 90.
جذع . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) آنچه پیش از ثنی باشد، یعنی گوسپند و گاو بسال دوم در آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). گوس...
جذع . [ ج ِ ] (ع اِ) تنه ٔ خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تنه . (غیاث اللغات ). ساق و تنه ٔ درخت است . (شرح قاموس ...
جذع . [ ج َ ] (ع مص ) بی علف بستن ستور را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن چارپا در جای بی علف (شرح قاموس )...
جذع مذع . [ ج ِ ذَ ع َ م ِ ذَ ع َ ] (ع ص مرکب ،از اتباع ) پریشان و متفرق شده . رجوع به جذَع شود.
جزع . [ ج ِ ] (اِخ ) دو ده است : یکی بر جانب راست طائف و دیگری بر جانب چپ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از تاج العروس ).
جزع . [ ج َ زِ ] (ع ص ) ناشکیبا و زاری کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). و رجوع به جازِع و جَزُع شود.
جزع . [ ج َ زُ ] (ع ص ) ناشکیبا و زاری کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). ضد صبور (شکیبا). (اقرب الموارد).جازِع . جُزاع . جَزِع...
جزع . [ ج ُ ] (ع اِ) آن چوب که چرخ بر آن بگردد. (منتهی الارب ). آن چوب که چرخ بر آن میگردد. (ناظم الاطباء). چوب میان دولاب . (آنندراج )...
جزع . [ ج ِ ] (ع اِ) گشت وادی و خم آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). منقطع وادی ، یا گشت یا خم یا جانب آن یا آنجا که وا...