جراح
نویسه گردانی:
JRʼḤ
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) اشجعی . طبرانی ترجمه ٔ حال او را آورده است . احمد و ابوداود از طریق عبداﷲبن عتبةبن مسعود حدیث او را روایت کرده اند. او را ابوالجراح نیز گفته اند. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة شود.
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مدائنی . طوسی و ابن نجاشی او را در شمار رجال شیعه آورده اند. او را تصنیفی است که در آن از حضرت جعفر صا...
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبدالملک از وزراء امویان بود. مؤلف دستورالوزراء آرد: پوشیده نماند که صاحب جوامع التواریخ جلالی ، قعقاع بن عیس...
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن قبیصه ٔ اسدی . شخصی از خوارج بود که زخم بر ران حضرت امام حسن (ع ) زد. مؤلف حبیب السیر آرد: القصه حسن رضی ...
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن ملیح ، مکنی به ابووکیع. تابعی بود. رجوع به ابووکیع جراح بن ملیح شود.
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن منهال ، مکنی به ابوالعطوف و ملقب به جزری . از محدثان بود. احمد گوید، وی غفلت داشت . و ابن مداینی گوید: حدیث ...
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن موسی . از روات بود.ازدی او را مجهول دانسته است . (از لسان المیزان ).
جراح . [ ج ُرْ را ] (اِخ ) سباک ۞ بن منذر شیبانی . وی مردی پاک دین و نیکوسیرت بود که از طرف عمربن عبدالعزیزوالی سیستان شد و دیرگاه آنجا ب...
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) عامربن عبداﷲ. همان ابوعبیدة جراح است . (از ریحانة الادب ). رجوع به ابوعبیدةبن جراح شود : کجاست جابرانصار و کو اویس ...
جراح . [ ج َرْ را ](اِخ ) محمد پاشا. از وزیران پادشاهان عثمانی که به صدارت عظمی نیز رسیده بود. ابتدا به خدمت سلطان مرادخان ثالث و پس از ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی کردی است: نِژدار neždār*** فانکو آدینات 09163657861