جرس بستن . [ ج َ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن زنگ بشتران هنگام حرکت کاروان
: غلغل زنجیر مجنون ناقه را دارد برقص
ساربان چندین جرس بیهوده برجمازه بست .
فیضی اکبرآبادی .
-
جرس بر گلو بستن ؛ آماده ٔ سفر شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). پا برکاب . پا در رکاب . یا خاکی کردن . رخت سفر کشیدن . بار بستن . سفر ساختن . نان در انبان گذاشتن . هر گاه گویند فلانی نان در انبان نهاد؛ مراد آن باشد که سامان سفر کرد. جناح سفر. کفش خواستن . کوس فروکوفتن وبرکشیدن و زدن ، جل برگاو بستن . دامن برافشاندن . زین بر گاو بستن . عصا و پا افراز پیش نهادن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص
17). رجوع به جرس بر محمل بستن و کتاب فوق شود.
-
جرس بر محمل بستن ؛ تهیه ٔ سفر کردن . (بهارعجم ) (ارمغان آصفی ). جرس بر گلو بستن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به این کلمه شود
: بر سفرکردن درین زودی دلیل روشن است
اینکه از شبنم جرس بر محمل گل بسته اند.
صائب (از بهارعجم ).
جرس مبند بمحمل که ره خطرناک است
چو پای ناقه در این دشت کم صدایی به .
طالب آملی (از بهارعجم ).